Sarah is the youngest child of the family, she is twenty-three and studies law. It has been two years since she both studies and works. She got working in a music institute specialized in teaching kids and teenagers when a friend suggested the job. When I asked her the reason why she’s working she said that as soon as I heard it was in a music institute, I accepted it because I love music and playing and she surly mentioned her interest in the workplace and experiencing independence.
Working alongside education has made some problems for her, like interference of the time of her classes with her work hours in the institute but she claims “being able to deal with all these things and managing my problems on my own was a starting point for me.” She said she feels uninterested in her major and that when he wanted to choose her major, she had no other choice and after getting graduated she wants to chase her dream of opening her own music institute.
The word and its people are defined to me in a way that we all need each other, in every skill, talent, ability or art they have. Photographing Sarah is a bingeing of demonstrating the most ordinary jobs which seems to be less important. People with jobs that a corner of this world is dependent on them without anything being written or recorded about them. In fact, photographer sand directors often demonstrate the life of a doctor, a poet or a cool person but there has almost never been about the life of a building instructor or salesman and tell why they aren’t the cool people.
سارا بچه ی آخر خانواده اس، بیست و سه سالشه و دانشجوی رشته ی حقوقه. دو سالی هست که همزمان درس می خونه و کار میکنه. به پیشنهاد یکی از دوستاش توی یه آموزشگاه موسیقی مشغول به کار شده که مخصوص کودکان و نوجوانانه. وقتی دلیل شاغل شدنش رو ازش پرسیدم، گفت تا شنیدم کار توی یه آموزشگاه موسیقیه قبول کردم، چون عاشق موسیقی و مخصوصا ساز زدن بودم. البته کنار علاقه به محیط کار، به اینکه مستقل بودن هم تجربه میکنه اشاره کرد.
برای سارا کار کردن همزمان با تحصیل مشکلاتیام بهمراه داشته، مثل تداخل ساعت کلاساش با ساعت کاری آموزشگاه، اما خودش میگه از اینکه تونستم با همه اینا کنار بیام و خودم به تنهایی مشکلاتم رو مدیریت کنم، برام یه نقطه ی شروع بود. از بی علاقگیش به رشتهاش گفت، اینکه اون زمان انتخاب دیگهای نداشته و بعد از تموم کردن تحصیلاتش توی دانشگاه ،میخواد رویاشو که داشتن یه آموزشگاه موسیقیه دنبال کنه. دنیا برای من با وجود آدمهاش این طوری تعریف شده که همه به وجود هم نیازمندیم، با هر مهارت و استعداد و توانایی و هنری. عکاسی از سارا شروعیه برای نشون دادن معمولی ترین مشاغلی که کمتر دیده میشن یا به چشم میان. آدم هایی که هر روز با شغل شون یک گوشه از این جهان رو درگیر خودشون میکنن بدون اینکه جایی در موردشون چیزی نوشته یا ثبت بشه، در واقع عکاسها و کارگردانها (اغلب) زندگی یه دکتر، شاعر، یا یه عادم خفن رو نشون دادن. ولی کم پیش اومده زندگی یه بنا یا یه فروشنده رو بهش بپردازن و بگن چی شد که اینا خفن نشدن!