کرونا
دو سالی می شد که همه داشتیم باهاش دست و پنجه نرم میکردیم ،این مهمون ناخونده انگار حالا حالاها قصد رفتن نداشت، تا اینکه نوبت به خونه ما رسید. بابا درگیر کرونا شد و یکباره انگار ریتم زندگی افتاد و این مهمون ناخونده همه توجهات، ارتباطات و تصمیمات رو معطوف به خودش کرده بود علاوه بر اینکه با وجودش نفس کشیدن سخت میشد زمان هم سخت میگذشت و با خودش رخوت و انزوا همراه آورده بود. بابا باید دو هفته کمترین رفت و آمد رو داخل خونه میداشت ولی این مامان بود که قصد داشت از خجالت این بیماری دربیاد و نذاره که داخل خونه جا خوش کنه با اینکه نگران بود و دائما آمار و اخبار رو چک میکرد ولی تمام تلاشش رو میکرد نه تنها حال بابا بلکه حال خونه خوب بشه حال ما. تو همون روزا بود که مجموعه پائولو پلگرین رو دیده بودم یه روایت متفاوت از کرونا بود و بنظر من شاید بهترین، ولی اون چیزی که باعث شد من هم سعی کنم به عنوان عکاس یه گوشه دنیا سهم خودم رو ثبت کنم از این بیماری این جملهی کلیدیش در داخل بیانیهاش بود : دوربینها را از جنگ به سمت خانوادهها برگردانید ما خیلی خوش شانس هستیم که اینجا باهمیم. ثبت این سکانس از زندگی برای من همراه بود با امیدواری در عین ترس از دست دادن و نگرانی و لحظه شماری برای هرچه زودتر تموم شدنش.
تقدیم به مادرم.
احسان خمسیه