خانواده ای که در آن به دنیا آمدم و رشد کردم از مهمترین وابستگی های زندگی من است و در راس آن “پدر” و “مادر” قرار دارند. پدر و یا بهتر است بگویم “آقا” ، اختلاف سنی زیادی با من که بچه آخر خانواده هستم دارد چیزی نزدیک به 54 سال و این سن بالای او هر روز من را به جهت از دست دادنش نگران تر می کند… اکنون می خواهم او و همه آن چیز که به او مربوط است را تصرف کنم برای همه زندگی ای که در پیش دارم قبل از آنکه از دست بدهمش. نماز خواندن از جمله کارهایی است که در طول روز به کرات می شود از آقا دید، چیزی که هرگز از او جدا نمی شود و اگر بخواهم آقا را در هر لحظه متصور بشوم همین نماز خواندن اوست که بلافاصله جلوی چشمانم نقش می بندد. آقا هم مثل هر مرد مسلمانی اعتقاد دارد نماز خواندن در مسجد ثواب بیشتری دارد و هر روز نماز مغرب و عشا را سعی می کند در مسجد محله بخواند. نماز خواندن آقا در مسجد علاوه بر ثواب بیشترش جنبه های مهمتری هم برایش دارد. او سال های زیادیست که به دلیل کهولت سن در خانه به سر می برد و زیاد جای دیگری نمی رود. رفتن مسجد برای او حکم یک فعالیت روزمره برای تغییر روحیه ش است … آقا بعضی وقت ها مسیر رفت و برگشت تا مسجد را پیاده روی می کند… با دوستان مسجدی خود تعامل و خوش و بش می کند و همین هاست که روزهای تکراری او در خانه را متفاوت تر می کند. مجموعه زیر یکی از همین آماده شدن های آقا و رفتن و آمدنش برای خواندن نماز در مسجد محله است.ختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.