The Coach

For many years I thought it was easy to be a teacher or an instructor. You read a book and bring some cheat sheets with you to answer the students’ questions. This was my picture of a day as a teacher until I myself decided to become an instructor. Now I know it’s not that easy. You have to put in many hours of work to prepare for a short lesson.

هیچ وقت فکرش رو نمی‌کردم که یک معلم یا یک مربی چقدر زمان می گذارد برای آماده سازی و برگزاری یک کلاس و یا دوره. یا اگر بخواهم با خودم روراست باشم همیشه با خودم فکر میکردم که هیچ کاری نداره، یک بار یک متن رو می‌خونی و خلاص. فرداش هم میری سر جلسه و چند تا کاغذ پاره داری و یک کتاب از روی همون درس میدی ملت هم که هیچی نمی‌فهمن و تو برنده این بازی کثیفی و کلی پول هم به جیب زدی تازه قبل و بعد از هر جلسه هم همیشه شیرینی و چایی برپاست توی دفتر و اتاق. تا اون روز کذایی رسید و من هم تصمیم گرفتم هر از گاهی یک دوره ای داشته باشم. اونم فقط برای تفریح برای اینکه چند روزی رو از سر کار اصلی ام بیام بیرون ، مفت بخورم و مفت بگردم با چند تا تیکه کاغذ ساده سر و ته همه قضایای بشری رو سر هم بیارم اما زهی خیال باطل. تازه اون روز بود که فهمیدم درس دادن و برگزاری دوره آنقدرها هم آسون نیست و برای یک دوره حتی یک ساعت، ساعتها ، ماهها و بلکه سالها زمان لازم هست که آدم به اون مرحله از پختگی برسه که بدون هیچ دلهره و استرسی بره سر کلاس. تازه آدم اگر به اون مرحله برسه. از اون روز شد کار همیشگی من آماده سازی و تلاش برای رسیدن به اون مرحله. همیشه من و همکارام، توی تمام دوره ها تنها بیست درصد از زمان رو به آموزش دادن می‌گذرانیم و هشتاد درصد بقیه اون به تولید محتوا ، برنامه ریزی و مطالعه برای اون بیست درصد میگذره. یکی از کارهای شبانه من هم هر شب قبل خواب توی دوران آموزش ساختن پلاکاردهایی شده که فردا باید آموزش داده بشه. همیشه با هدف از آون آموزش، دلیل اصلی آموزش و نوع ارزیابی اون آموزش شروع میشه.