بخاطر هواي بد تهران و… ساليان دراز توو يه روستا اطراف همدان زندگي ميكرده. ماجرا از امروزي شروع شد كه كاملاً يهويي زنگ زدن و خبرشو دادن. ما چارهاي نداشتيم جز حركت عجلهاي به سمت اون روستا براي مراسم و خاكسپاري و….خاكسپاري بزرگ خاندان و بزرگ روستا،كه انساني مردسالار بود و پسر دوست! در نهايت من با يك محيط كاملاً سرد و برفي و بعضاً سايلنت(ناشي از نبودِ اين بزرگ مرد در بين روستا و اتمسفر اون) طرف بودم و حاصلش اين شد كه ميبينيد…