Osko is the name of an alley in Enghelab St.  And the photography collage was located there independent from the rest of the majors of art. This was one of the reasons I got back to the university campus for the second time. From the first day I started doing photography homework, I was and still is very interested in taking photos of my surroundings and common subjects and actually one of these common subject was the place I studied in, the Osko University.

A six floor building made with 3cm blocks and narrow halls, nested labs, lifts that has the capacity of carrying 4 people, mixed dining rooms, segregated restrooms, balcony that smoking rolled joint were allowed and of course chapels to rest in them- and the 32 class.

This collection is for all of the people that lived in every single block of Osko from 2003 till now.or at least they are the voice of mine, I lived in osko for 2 years, I learned, felt happy and sad. this photos were taken from all of the angles and stages that I can witness my hole life and I can breath Osko through it my whole life. Osko was a building and even through a metaphore, the stories and events of it were quite similar to the world and society I lived in and I’m still living it and will be in it.

اسكو (كه نام كوچه اي در خيابان انقلاب است و دانشكده عكاسي بصورت مستقل از ساير رشته هاي هنر در آن مستقر بود) يكي از دلايل بازگشت من براي بار دوم به محيط دانشگاه بود. از همان روزهای اول که شروع به مشق عکاسی کردم ٬عکاسی از اطرافیان و موضوعات عادي روزمره و دم دست بشدت برایم جذاب بود و هست و اتفاقا یکی از همین موضوعات دم دستی من اسکو و دانشگاه محل تحصیلم بود. يك ساختمان ٦ طبقه آجر سه سانتي با راهروهاي باريك، لابراتوار هاي توو در توو ، آسانسوري با ظرفيت ٤ نفر،سلف سرويسي مختلط،سرويس بهداشتي هاي تفكيك شده،بالكن هاي سيگار و جوينت آزاد و البته نمازخانه اي براي استراحت.

اين مجموعه مخصوصاً براي تمام آن هايي است كه از ١٣٨١ تا به امروز آجر به آجر اسكو را زندگي كرده اند يا لا اقل صداي من است كه ٢ سال اسكو را زيست كردم، ياد گرفتم و شاد و غمگين شدم. 

اين عكس ها همه زوايا و صحنه هايي بودند كه تا آخر عمر ميتوانم ببينمشان و از لابلاي آنها اسكو را تنفس كنم. اسكو يك ساختمان بود و حتي يك مثال ولي حواشي و داستان هاي آن، بي شباهت به دنياي امروز من و جامعه ام نبوده،نيست و نخواهد بود.

اسكو (كه نام كوچه اي در خيابان انقلاب است و دانشكده عكاسي بصورت مستقل از ساير رشته هاي هنر در آن مستقر بود) يكي از دلايل بازگشت من براي بار دوم به محيط دانشگاه بود. از همان روزهای اول که شروع به مشق عکاسی کردم ٬عکاسی از اطرافیان و موضوعات عادي روزمره و دم دست بشدت برایم جذاب بود و هست و اتفاقا یکی از همین موضوعات دم دستی من اسکو و دانشگاه محل تحصیلم بود. يك ساختمان ٦ طبقه آجر سه سانتي با راهروهاي باريك، لابراتوار هاي توو در توو ، آسانسوري با ظرفيت ٤ نفر،سلف سرويسي مختلط،سرويس بهداشتي هاي تفكيك شده،بالكن هاي سيگار و جوينت آزاد و البته نمازخانه اي براي استراحت.

اين مجموعه مخصوصاً براي تمام آن هايي است كه از ١٣٨١ تا به امروز آجر به آجر اسكو را زندگي كرده اند يا لا اقل صداي من است كه ٢ سال اسكو را زيست كردم، ياد گرفتم و شاد و غمگين شدم. 

اين عكس ها همه زوايا و صحنه هايي بودند كه تا آخر عمر ميتوانم ببينمشان و از لابلاي آنها اسكو را تنفس كنم. اسكو يك ساختمان بود و حتي يك مثال ولي حواشي و داستان هاي آن، بي شباهت به دنياي امروز من و جامعه ام نبوده،نيست و نخواهد بود.